to break ones fast

to bɹe͡ik wʌnz fæst


فارسی

1 عمومی:: ناشتایی‌ خوردن‌، روزه‌ )خودرا(خوردن‌ )، افط‌اركردن‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code